𝓼𝓸𝓱𝓪🦋𝓼𝓸𝓱𝓪🦋، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره
𝓼𝓸𝓱𝓪 𝓫𝓵𝓸𝓰𝓼𝓸𝓱𝓪 𝓫𝓵𝓸𝓰، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
𝓿𝓲𝓸𝓵𝓲𝓷🎻𝓿𝓲𝓸𝓵𝓲𝓷🎻، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

🦋𝓶𝔂 𝓲𝓶𝓪𝓰𝓲𝓷𝓪𝓻𝔂 𝔀𝓸𝓻𝓵𝓭

آمد بهار جان ها!🌸

بعد چند وقت ما هم از خونه زدیم بیرون!⛺🧳(قسمت دوم)

1403/1/15 16:10
نویسنده : 𝓼𝓸𝓱𝓪
57 بازدید
اشتراک گذاری

هشدار2:این قسمت حال بهم زن نیست نگران نباشید😺

داشتم براتون می گفتم... تو روز دوم سفرمون پاشدیم و لباس پوشیدیم و با ماشین خودمون رفتیم حرم(آخه شب قبلش اسنپ گرفته بودیم)🚗🧥وقتی رفتیم داخل من و خواهرم رفتیم به ذور کنار ضریح اما مامانم نیومد چون خیلی شلوغ بود. بعد از اون هم رفتیم آرامگاه پروین اعتصامی رو ببینیم که دیدیم کردنش پایگاه هلال احمر😐! حالا یه جوری باهاش عکس گرفتیم📸. برای رفتن به پارکینگ خواستیم سوار این اتوبوسای ویژه سالمندان بریم اما انقدر که جلومون پیرزن و پیرمرد ایستاده بود منصرف شدیم(اصلا مگه من پیرم که بخوام سوار اونا بشم؟!🗿) باز خواهرم سوغاتی واسه خودش خرید و منم که از یه ماشین اسباب بازی لندکروز خوشم اومده بود منتها 880هزار تومن رو 88 هزار تومن خوندم و تا مرز برداشتنش رفتم و متاسفانه ناگهان مامانم گفت 880 هزار تومنه هااا💵! من بدبخت در غربت و سکوت به راهم ادامه دادم و رفتم...آخرش رفتیم عینک فروشی🕶️ و بازم عدالت رعایت نشد و من یکی از خواهرم کم داشتم(ولی عینک من هم پولاریزه و هم یو وی بود مال خواهرم فقط یو وی😎)آخرش از قم خارج شدیم و به سمت اراک راه افتادیم. متاسفانه من بیشتر راه رو خواب بودم و جزییات زیادی یادم نیست.(لبخند ملیح سها🙃)ما هم اول رفتیم سمت روستای مامانم که اسمش سوزان هست. والا اسمش رو خودشه بسیار سوزاننده است🌡️🔥. رفتیم خونه خاله مامانم و اونجا کلی باهم حرف زدن و دخترخاله های مامانم هم اومدن و حرف زدن و حرف زدن💬  👩🏻‍🤝‍👩🏻... من هم اونجا مهارت یه قل دو قلم را نشون همه دادم! آخرش هم رفتم و یه بزغاله رو  که تازه به دنیا اومده بود رو بغل کردم🐐و باز هم به سمت اراک راه افتادیم...

توجه2: خسته شدم بقیه روز رو بعدا میزارم 🙄

پسندها (1)

نظرات (1)

آویناآوینا
17 فروردین 03 4:30
کو پس نزاشتی قسمت بعدو
𝓼𝓸𝓱𝓪
پاسخ
می زارم این چند وقت حواسم نبود🙂