آخرین روز های پاییز🍂
انقدر زود پاییز تموم شد؟! تا چشمامون رو باز کردیم دیدیم اول مهره. تند تند کیفمون رو جمع کردیم و راهی مدرسه شدیم... ذوق داشتن وسایل نو مون رو داشتیم. دوستای جدید پیدا کردیم. کارهای جدید کردیم.🍁
به بالامون نگاه کردیم دیدیم آبان شروع شد! حالا دیگه تو مدرسه سروسامون گرفتیم و دیگه یه پا کاره ای شدیم. زیر لبی به حرفای ناظم خندیدیم. امتحانمون رو17 گرفتیم. واسه درس ادبیات یه پا نویسنده شدیم. به غرش بارون های آبانی گوش سپردیم...💦
یه نگاه به پایین انداختیم دیدیم آذر اومده. هوا داشت سرد می شد. اما همه دوست داشتن ادامه بدن. با دوستامون رفتیم گردش. تو روضه شرکت کردیم. یه شاخه گل به مادرجانمان هدیه دادیم. واسه امتحان درس خوندیم...📚
شب یلدا شد و اونجا هم کلی بازی کردیم... 🍉
تا اینکه....
چشمامونو یه لحظه رو هم گذاشتیم و دیدیم پاییز تموم شد! با اینکه این همه بازیگوشی کردیم انگار بازم کم بود! همه مون دلمون واسه قصه های مادربزرگامون تنگ میشه... دلمون میخواد بازم تو اون سرما هندونه شب یلدا بخوریم.🍉
این رو نوشتم برای اینکه ببینیم چقدر عمرمون زود میگذره... به قول حافظ که میگه:
بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین
کاین اشارت ز جهانِ گذران، ما را بس...🦋